این شعر را در هویزه و در جوار شهدای آن دیار سرودم:
دوش با یار بهاریم شکوفا بودم
دوش از هرچه به جز او به تبرّی بودم
از نگاه و نظر طعنه زنم باکی نیست
چون دگر در نظر دون و نه پیدا بودم
رد اشکی است، که بر گونه من میبینی
زانکه بر حبِّ عزیزم به تمنا بودم
صادق و صالح و صابر، سالم و مسرورم
سو سوی عالم والا، نه به دنیا بودم
شاهد شمس شکوه شهدای عاشق
مست از تربت کویش به تولی بودم...
پانوشت:
1. این هفته اردوی راهیان نور بودم.
2. دارم از درد عجب و ریا خفه می شم، احساس میکنم اعمالم خالصانه نیست....
3. امشب دلم بدجوری گرفته....